Settings
Light Theme
Dark Theme

داستانهای مقاومت- داستان هفته- از اوج قله

داستانهای مقاومت- داستان هفته- از اوج قله
Mar 31, 2020 · 8m 17s
«از اوج قله»
يك عده در كوره راه نزديك به ته دره بودند. آن پايينها. آرام آرام پيش مي‌رفتند. گاه در باريكه‌هاي راه در شيب دره مجبور مي شدند به ستون يك و درحالي كه دست يكديگر را مي‌گرفتند عبور كنند. باريكه راه دربعضي نقاط گل‌آلود بود و امكان ليز خوردن زياد ميشد. گاه هم از روي تنهٌ صخره بسيار بزرگي مي گذشت و عبور از آن با گرفتن طناب و چسبيدن به صخره امكانپذير مي شد. دريكي از اين نقاط باريك و خطرناك بالاخره گروه متوقف شد. افراد تك به تك پشت سرهم ايستاده بودند. يك نفر به آرامي انگشتهاي خود را به شكافها و برجستگي‌هاي سنگ گير مي انداخت و با احتياط روي صخره قدم برمي‌داشت. در همين لحظه بود كه پاي آن كه از روي صخره مي گذشت ليز خورد و به پايين لغزيد. اما كوهنورد قبل از او خود را پشت صخره نگهداشت و طنابي كه به كمرش بسته شده بود مانع افتادن دوستش به دره شد. افراد ديگر نيز به كمك آمدند و كوهنورد آويزان شده را بالا كشيدند، به اين ترتيب گروه پشت صخره گير كرد. يكي گفت:
- اصلا آنطرف صخره را ديده ايد؟ يك پرتگاه بزرگ است
ديگري گفت:
-راستي؟! معلوم نيست كه راه را درست آمده باشيم.
يكي از صخره بالا رفت و آنسوي صخره را نگاه كرد و گفت:
- راست ميگه! يك پرتگاه است.
فرمانده گروه گفت: ببين از زير صخره راهي نيست كه صخره را دور بزنيم؟
آن كه بالا بود نگاهي كرد و گفت:
-چرا! ولي يه كوره راهه كه خيلي ميره پايين. تقريبا تا ته دره ميره!
آنكه اول غر زده بود گفت:
- اين يعني كه همهٌ راهي را كه تاحالا از ته دره آمده ايم برگرديم .
ديگري گفت:
- پس فايده‌ش چي؟
- فرمانده در ترديد بود كه چكار كنند كه يكي گفت: اصلا برگرديم. از كجا معلوم بعد از اين پرتگاه راه درست باشه. ما كه مي خواستيم بريم نوك قله. اين كه داريم ميريم همه‌‌ش ميشه پايين رفتن.
ديگري گفت: اگه از زير اين پرتگاه دور بزنيم و بريم بعد معلوم شه كه اين راه به قله نميرفته ديگه چه جوري دوباره سراشيبي رو بكشيم بالا و برگرديم. ديگه همهٌ انرژيمون تموم ميشه!!
فرمانده دوربينش را برداشت و خودش بالاي صخره رفت تا آنسوي پرتگاه را نگاه كند. اما مه آنسوي پرتگاه اصلا امكان ديد به او نمي داد. بعضي وقتها هم كه مه كنار مي‌رفت تپهٌ جنگلپوشي ديده مي شد كه راهي در آن معلوم نبود. ترديد تمام وجودش را فرا گرفته بود. بطوري كه خاطرات رسيدن به قله را كه بارها از همين دره گذشته بودند به فراموشي مي‌سپرد. ته دلش مي‌گفت: شايد دفعات قبل از يك راه ديگر مي رفتيم كه به اين پرتگاه نمي‌رسيديم. اين بالا فرمانده با خودش مشغول جنگ و جدل بود و آن پايين افراد گروه با يگديگر به بگومگو مشغول شده بودند:
-بابا راهي كه رو به عمق دره ميره كه به قله نميرسه!!
- تنها راه اينه كه برگرديم.
- بابا مهم اين بوده كه ما يك راهپيمايي كرده باشيم. بدنسازي كرده باشيم. خودسازي انقلابي. حتي اگه به قله هم نرسيم بالاخره بدنمون كه قوي ميشه. حتما كه نبايد به كوه رسيد.
- همه كه به قله نمي رسند. اصلا قله هدف نبوده. هدف اين بوده كه ما خودسازي كنيم. ماكه به همين دلخوشيم.
- اصلا كي گفته راه قله از اينطرفه! هي دوقدم بالا ميريم هي سه قدم پابين ميريم. اينم شد كوهنوردي!
- باباٍ تله‌كابين كه نيست كه از پايين بكشنتون بالا!! كوهنورديه! خب سختي داره! كوهش گفتن. من كه براي خودم از اول سختي كشيدن رو در نظر گرفتم. اين سختيا واسه اينه كه ما آبديده بشيم.
- پس بگو كوه ميايم كه آبديده بشيم! پس قله اي در كار نيست. اينو بگو ديگه!
- بگومگو ادامه داشت. ترديد داشت به فرمانده گروه نيز مسلط مي‌شد. با خودش فكر مي‌كرد اصلا چرا فرماندهي گروه را پذيرفته كه سابقهٌ كوهنورديش اينطوري خدشه بردارد. داشت با خودش فكر مي كرد كه چگونه اين افراد را راضي كند كه به راه از سراشيبي دورزدن صخره ادامه دهند كه ناگاه فريادي در دره پيچيد. ابرهاي بالاي دره كمي باز شده و آسمان آبي از دريچه هاي بي شكل ابرها خودنمايي كرد. همه به اطراف نگاه كردند كه ببينند صدا از كجاست. گاه صدا از صخره هاي روبرو مي آمد. نه! در صخره‌هاي يال روبرو كسي ديده نمي شد. اين پژواك صدا بود كه چند بار در دوطرف دره رفت و آمد مي كرد. فرمانده سرش را بالا گرفت. آن بالا بالاها در اوج صخره هايي كه از لابلاي مه پيدايشان شده بود كوهنوردي ايستاده بود و دستانش را بالاي سرش بحالت قيچي باز و بسته مي كرد. همه به بالا نگاه كردند. و همزمان با تكان خوردن دستهاي كوهنورد اوج صخره ها كه از قله مي آمد اين صدا در گوششان پيچيد:
- آهاي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ............ راه قله از همونجاست كه اومدين. باهاس يه مدت برين پايين. پرتگاه رو دور بزنين! بعدش مسير رو به قله ادامه پيدا ميكنه! راه قله از همونطرفه.
- فرمانده از صخره پايين پريد. گفت:
- مي بينين بچه‌ها!!! مي بيننين ديدباني از ته دره چي به سرمون مياره. اوني كه روي قله بوده چه ساده همه چي رو مي‌ بينه!!
Information
Author Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Website -
Tags

Looks like you don't have any active episode

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Current

Looks like you don't have any episodes in your queue

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Next Up

Episode Cover Episode Cover

It's so quiet here...

Time to discover new episodes!

Discover
Your Library
Search