Settings
Light Theme
Dark Theme

راز شب - قسمت هفتم

راز شب - قسمت هفتم
Nov 5, 2019 · 25m 54s
هستة ما تقريباً يكسال و چند ماه فعال بود.
اينكه نهايتاً دستگير ميشويم شكي نبود.
خواه ناخواه در شهري كه دو تا سه هسته فعاليت ميكردند، رژيم به سرعت دست به كار ميشد.
که افراد را شناسايي و دستگير كند.
ولي بايد از همين فرصت به بهترين نحو استفاده ميكرديم و زمان را هرچه عقبتر می انداختیم.
شنبه شب بود و با حميد از پخش تراكت برميگشتيم.
آسمان پر از ستاره بود. به خيابان اصلي كه رسيديم، غرق تعجب شديم.
ماه چندين برابرِ هميشه و آنقدر بزرگ و نزديك به زمين بود. كه من و حميد ماتمان برده بود و با هم گفتيم چقدر زيباست.
از ماشين پياده شديم. با حميد كه وسط خيابان ايستاديم، ماه روبروي ما و انگار ته خيابان روي آسفالت نشسته بود.

ما ارزش آنهايي كه در تاريكي و سياهي اين رژيم مبارزه ميكنند، زندان ميروند، شكنجه و اعدام ميشوند را بيشتر ميفهميم.
آنها مثل همين ستاره ها و گلهاي شب بو هستند.
و مسعود؛ مثل آن ماه كه ميتابد.
دربرق نگاهش عشق بزرگي را ميديدم.
وقتي ازمسعود رجوي ميگفت، چشمانش ميدرخشيد و التهاب و هيجان تمام وجودش را فرا ميگرفت.
قتي از مسعود رجوی ميگفت از مقدسترين ارزش زندگي اش سخن ميگفت. و
به او گفتم: پس راز شب در مهتاب و گل شببو است.
حميد لبخند زد و گفت: راز شب! اين ديگر ايدة شماست.
آنقدر چهره اش مظلوم و آرام بود كه نميتوانستم اين ميزان فشار را روي او تحمل كنم . به اتاق رفتم و آرام گريه ميكردم.
Information
Author Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Website -
Tags

Looks like you don't have any active episode

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Current

Looks like you don't have any episodes in your queue

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Next Up

Episode Cover Episode Cover

It's so quiet here...

Time to discover new episodes!

Discover
Your Library
Search