Settings
Light Theme
Dark Theme

آفتابکاران_محمود رویایی_قسمت ششم

آفتابکاران_محمود رویایی_قسمت ششم
Nov 8, 2019 · 19m 46s
تاساعت ده كه ديدم خبري از بازجويي نشد سري به آقاي مشتاق زدم. هر وقت به بهانه يي به سراغش مي رفتم نكات و تجربيات خوب و تازه يي، البته در لفافه و كمي سربسته، برايم داشت.
احساس مي كردم از بچه هاي قديمي است كه شناسايي نشده.
خيلي دوستش داشتم. نزديكش شدم. لبخندي زد وگفت:
فكر كن همة دنيا در همين چهارديواري خلاصه ميشود و چيزي بيرون ازاين جا نيست.
من كه از حرفش خوشم نيامده بود گفتم:
ما كه دنياي بزرگ و قشنگي داريم، همه ما آمدیم جانمان را بديم تا مردم بتوانند از اين همه زيبايي استفاده كنن.
با لبخندي گرم و صميمي كه به زحمت دندانهاي سپيدش پيدا مي شد حرفم را قطع كرد و گفت:
براي ساختن و رسيدن به همان دنياي زيبا بايد ما ذهن و انرژي مان رو متمركز كنيم روي اصلي ترين وظيفه مان. يعني مقاومت در برابر شكنجه و ايستادگي در برابر نيرنگ و تهديد دشمن.
پس هر چيز كه ذهنمان رو شلوغ كند، انرژي مان رو تلف مي كند.
... پاسداری وارد سلول شد و پرسید: اينجا پنچ مهري نداريد؟
سعيد و رضا فلاح پور كه پنج مهري بودند هيچ نگفتند. سرش را تكان داد و گفت:
امشب تصميم داريم هزار نفر رو اعدام كنيم.
هم نفري كه تير خلاص بايد بزند كم داريم و هم اونكه بايد بخورد.
چند نفر تو اين اتاق داوطلب زدن تير خلاص هستند؟
وقتي جوابي نشنيد، ادامه داد:
يا مي زنيد يا مي خوريد، خودتان انتخاب كنيد...
Information
Author Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Website -
Tags

Looks like you don't have any active episode

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Current

Looks like you don't have any episodes in your queue

Browse Spreaker Catalogue to discover great new content

Next Up

Episode Cover Episode Cover

It's so quiet here...

Time to discover new episodes!

Discover
Your Library
Search